الان که می نویسم خیلی دلم گرفته
امروز رفته بودم یه فروشگاه که توش از این ماشین حساب بزرگا که عددا رو پرینت می کنن داشت خیلی دستم لرزید که بهشون دست بزنم آخه یه زمانی من رییس حسابداری یه شرکت خوب تو تهران بودم و از کارم لذت می بردم یه وقتایی عرصه بهم تنگ می شد اما خوب بود دوست داشتم کار کنم تا وقتی که حدودا یک سال پیش ازدواج کردمو مجبور شدم برای زندگی به شهر دیگه ای برم و به ناچار ترک کار کنم از این ناراحت نیستم که کارمو ترک کردم
الان که خیلی شبه داشتم به این فکر می کردم که اینجا که من به عنوان dependent هستم عملا هیچ امکاناته خاصی ندارم فقط خیلی زحمت کشیدن اجازه می دن گواهینامه بگیریم اونم خودشونو کشتن
خیلی احساس بیخودی بودن بهم دست داد
امیدوارم خدا کمک کنه من هم بتونم درسمو ادامه بدم
سلام عزیزم
خوبی قربونت بشم من؟
الهی که چه قدر جیگری تو
پست هایت را خوندنم
برایت آرزو می کنم که هر آنچه خیر است روی دهد
اگه خیرت در این است که برگردی و ایندفعه خونه ات را با این سلیقه بچینی و اون چیز را بخری و ... برگردی
در مورد کارت را هم اصلا غصه نخور
تو داری چیزهای جدیدی را تجربه می کنی
قدر خودت و زندگی ات را بدون
همین و بس
برایت شادی و تندرستی آرزو مندم
شاد باشی