گذشت زمان

گذشته حال اینده

گذشت زمان

گذشته حال اینده

دختر من

شنبه که رفته بودیم مسجد آخر شب که در حال تمیز کردن مسجد بودیم همسر جان داشت با دایی جانش صحبت میکرد که منو صدا کرد و گفت بیا ببین دایی جان چی میگه من هم رفتم دیدم دارن راجع به خوابی که زن دایی جان دیده بود صحبت میکردن  بله ایشون خواب دیدن که من یه دختر cute با موهای مشکی و فرفری گیرم اومده  و خوشگل و از اونجایی که میگفتن خواب های زن دایی جان راست در میاد و هر خوابی و نمی بینن همسایه جون هم که کنار من ایستاده بود و داشت گوش میکرد گفت اخ جون بچه خیلی خوبه عروسک بازی میکنیم و در راه برگشتن تا تونستیم مسخره بازی در اوردیم 

فرداش که رفتیم خانه دایی جان زن دایی جان با سوالات متعددی از جانب ما روبرو شد که بچمون چه شکلی بود دماغش شکل کی بود بنده خدا گیج شده بود از سوالایی که ما ازش میپرسیدیم

ولی هنوز که هنوزه منو همسایه جان که به هم میرسیم شروع میکنیم به خوشحال بازی و میخندیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد