گذشت زمان

گذشته حال اینده

گذشت زمان

گذشته حال اینده

عید امسال

عید امسال رو اقای همسر به دایی جان قول داده بود بریم خانه شون البته من بیشتر دوست داشتم خانه خودمون باشیم ولی دیدم خیلی هم بد نیست اخه من هز وقت میرم اونجا یاد خاطرات روزای اول میفتم که خیلی برام خوشایند نیست چون همش یاده تنهاییام میفتم البته اقای همسر این موضوع رو میدونه و میدونه من تمایل چندانی به اونجا اومدن ندارم 

و خوب بود خوش گذشت من هم به مامان و بابام گفتم انلاین بمونین تا من هم مثل هر سال لحظه سال تحویل پیش شما باشم و واقعا در این لحظه که من انتظار نداشتم اینترنتشون قطع نشد و مشکلی پیش نیومد و من شاد و خندان که چه خوب شد که اینجوری حداقل پیششون بودم 

چند روز قبل هم که سخت مشغول خانه تکونی بودم و بشور بساب بودم

و چون میخواستیم بریم اونجا اصلا وقت نکردم سفره هفت سین بچینم و سبزه های کچلم رو با خودم بردم و بیچاره سبزه هاموجا گذاشتم و در کمال ناراحتی سبزه هام خشک شدنگریه ولی خب برای سال جدید ارزوهای خوب خوب کردم و از شب قبل ارزوهام با خودم مرور کردم که اگه فرداش هم حول شدم و یادم رفت همش رو مرور کرده باشم  

ماجرای خرید

چند روز پیش بابت خریدن مایحتاج منزل همسر جان که از سر کار امدن همراه با همسایه جان رفتیم یه فروشگاه نزدیک خانه مون چون تقریبا دیگه هیچی تو خانه نداشتیم 

وقتی رسیدیم به فروشگاه یک سری جنس های خاصی رو گذاشته بودن که حالت حراج داشت منو همسایه جان یک چرخی دورشون زدیم و به نطرمون قیمتاش خوب نبود تنها چیزی که همسایه جان انتخاب کرد یه رنگ مو بود که مدتها دنبالش بودیم تا با یه قیمت مناسب یکیشو خریداری کنیم که واقعا هم قیمتش نسبت به مارکش خوب بود 

خرید های روز مره رو انجام دادیم و رفتیم تو ماشین که بررسی کنیم چی خریدیم دیدیم به به عجب چیزی خریدیم یه رنگ مو همراه با یه رنگ دیگه برای های لایت منم داشتم قلقلک میشدم که برگردم یکی دیگه بردارم که دیگه راه افتاده بودیم البته همسرجان مهربان گفت اگه میخوای بر می گردم که تصمیم گرفتیم با همسایه جان که حالا زیاده و با هم استفاده میکنیم وقتی رسیدیم خانه همسایه جان به من زنگ زد و نتیجه بررسی کاملشو گفت و گفت خیلی خوبه قرار شد بیاد پایین تا با هم تصمیم بگیریم وقتی اومد پایین دیدم بله خوب چیزیه و همسر جان با وجود خستگی و کارهای زیادی که داشت ساعت 11.30 ما رو دوباره برد و ما گفتیم 5 دقیقه بیشتر کار نداریم زود بر می گردیم وقتی رسیدیم اونجا رفتیم محل مورد نظر من چند تا برداشتم و رفتم که قیمت رو چک کنم وقتی بر می گشتم دیدم یه اقای از کارمندای همون جا کنار همسایه جان و ایستاده و داره باهاش حرف میزنه الهی همسایه جان انقدر مظلوم شده بود که خیلی وقتی رسیدم گفت ببین این اقاهه گفت هر چی اینجا قیمتش 10 تا است میشه 1 وهرچی 5 تاست میشه 0.25 و هرچی بالای 10 تاست میشه 5  هر چیزی که میخواین بردارین تقریبا ما اولین نفری بودیم که موضوع این حراج بزرگ رو فهمیدیم و هر چیز خوبی که بود برداشتیم با چه قیمت های خوبی همه به وسایل ما نگاه میکردن چون ما گلچین کرده بودیم وقتی دیگه احساس کردیم هر چیزی خواستیم برداشتیم رفتیم حساب کنیم که البته اینجایی ها انقدر ریاضی شون خرابه که چهار تا عدد ساده رو نمی تونستن به ذهن مبارکشون بسپارن من به راحتی حساب کردم ولی الهی همسایه جان رو کشتن از بس هم چیزایی که برداشته بودیم قیمتشون خوب بود همش میگفتن وای خیلی شما خوش شانس هستین وای منم این کالا رو با این قیمت میخواستم  در همین حین من دیدم همسر جان کنار من با چشمان خواب الود که شما گفتین 5 دقیقه پس کجا موندین و چشمم به خریدامون افتاد و فهمید چه خبر بوده که ما گیر افتادیم خیلی دلم برای همسر جان سوخت چون خیلی خسته بود و چند بار هم تو ماشین چرت زده بود بعد که هر دو حساب کردیم دیدیم که وسایل همسایه جان قیمتش دو برابر من شده و تعجب کردیم چون چیزایی که خریده بودیم تقریبا مثل هم بود همون جا یکی از اشکالاتو پیدا کردیم و حل شد ولی هنوز زیاد بود فردای اون روز همسایه جان اشکالات فاکتورشو پیدا کرده بود و از اونجایی که با کارت اعتباری من خرید کرده بودیم من هم بایستی اونجا می بودم برای بررسی فاکتور همسایه جان خیلی چونه زد تا بالاخره خانمه که به نطرش حرفش درست بود حرف همسایه جان رو فهمید و قبول کرد ولی واقعا تو ریاضی خیلی خنگن 

اینو نوشتم که خاطرش همیشه برام بمونه چون از ذوق چیزاهایی که خریده بودم تا ساعت 4 صبح خوابم نمی برد